«داستان فتح خیبر»
در روز 24 رجب المرجب، سنه 7، فتح خیبر و قتل «مرحب یهودى» بر دست معجز نماى حضرت اسدالله الغالب على بن ابیطالب(علیه السّلام) واقع شد.
بدانکه چون رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) با اصحاب به جنگ خیبریان رفت و قلعه قموص را محاصره کرد هر روز یک تن از اصحاب، علَمى برگرفت و به مبارزت شتافت و شبانگاه فتح ناکرده باز گشت. از جمله، یک روز «ابوبکر» راءیت و پرچم را گرفت و رفت و هزیمت شده برگشت و روز دیگر «عمر» علَم برداشت و بى نیل مقصود بازشتافت؛ چنانچه ابن ابى الحدید که از بزرگان علماء سنت و جماعت است در قصیده خود در فتح خیبر باین مطلب اشاره کرده است.
شیخ ازرى بنحو دیگر عذر خواسته و فرموده:
* ان یکن فیهما شجاتة قرم ... فلماذا فى الدین ما بذلاها *
* ذخراها لمنکر و نکیر ... ام الخبار مالک ذخراها *
و بالجمله شباهنگاه که «عمر» باز آمد رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود فردا این عَـلَم را به مردى دهم که ستیزنده ناگریزنده است دوست میدارد خدا و رسول را و خدا و رسول او را دوست میدارند و خداى تعالى خیبر را بدست او فتح کند. همه اصحاب آرزومند این دولت شدند و نداشتند که بهره که شود.
روز دیگر رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) فرمود: او را حاضر کنید. سلمة بن الاکوع برفت و دست امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) را گرفته به نزدیک پیغمبر(صلی الله علیه وآله وسلم) آورد. رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) آن حضرت را پیش خواست و سر او را در کنار گرفت و آب دهان به چشمهاى او بچکاند یا بمالید و گفت خدایا زحمت گرما و سرما از او بردار، از آن پس على مرتضى(علیه السلام) را درد چشم عارض نشد و از هیچ گرما و سرما آزرده نگشت.
پس رسولخدا(صلی الله علیه وآله وسلم) زره خویشتن را بر او پوشانید و ذوالفقارش بر کمر بست و علَم بدو سپرد.
« وارکبه بغلته ثم قال امض یا على »
جبرئیل بر یمین؛ و
میکائیل بر یسار؛ و عزرائیل از پیش روى؛ و اسرافیل از پشت سر؛ و نصرت خدا
بر فوق؛ و دعاى من نیز از پشت سر توست. و هم آن حضرت را فرمود که در قتال
تعجیل منماى و روان شو تا در عرصه ایشان فرود شوى، آنگاه مسلمانى بر ایشان
عرض کن.
« فوالله یهدى الله بک رجلا واحدا خیر لک من ان یکون لک حمرالنعم »
پس امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) علَم بگرفت و تا پاى حصار قموص برفت و علَم را بر تلى بنشاند و اشعارى در باب شجاعت خود فرمود یک تن یهودى از بالاى حصار ندا در داد که تو کیستى فرمود:
* انا عـلى و ابن عبد المطلب *
* متهذب ذوسطوه و ذوحسب *
یهودى گفت: «غلبتم و ما انزل على موسى» پس حارث جهود، برادر مرحب، با چند تن از قلعه بیرون شد و آغاز مبارزت نهاد و دو تن از مسلمین را شهید ساخت.امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) چون این بدید بر او تاخت و بی توانى کارش بساخت.
مرحب چون برادر را کشته بدید مانند دیو دیوانه از قلعه بیرون شتافت و هیچکس از جهودان به جلادت و شجاعت او نبودند دو زره در برداشت دو عمامه به سر بسته خودى بر زبر نهاده و با آن همه سنگى مانند دست آسى از سوراخ کرده بر بالاى آن نهاده و دو شمشیر حمایل کرده و نیزه بر دست گرفته که سنان آن سه من میزان میرفت، پس مانند اژدهاى دمنده به میدان آمد و رجز خواند:
« قد علمت خیبر این مرحب ... ساکى السلاح بطل مجرب»
از مسلمانان هیچکس نبود که با او هم ترازو، تواند شد لاجرم على مرتضی حضرت علی(علیه السلام) چون شیر غضبان بر وى در آمد و رجز خواند:
«انا الذى سمتنى امى حیدره ... ضرغام احام ولیث قورة»
مرحب چون رجز امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) را شنید به یاد آورد آن خوابى را که همى دید شیرش میکشید سخت بترسید و هم دایه کاهنه او وقتى او را گفته بود که بر همه کسى غلبه توانى کرد الا آنکس که نام او «حیدر» باشد که اگر با او جنگ کنى کشته شوى و چون از رجز آن حضرت این نام بشنید فرار کرد شیطان بصورت حبرى ممثل شده به مرحب گفت حیدره بسیار است از بهرچه میگریزى؟ تو رزم میکن تا من جهودان را به مدد تو دعوت کنم و چون او را بکشى سید قوم شوى.
پس مرحب، دل قوى کرده باز شتافت و خواست که پیش دستى کند که امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) او را مجال نگذاشت و ذوالفقار بر سرش فرود آورده چنانکه دستاس و خود آهنین و دستارها را چاک زد و تیغ از حلقش بگذشت و او را دو پاره ساخت و بخاک در انداخت.
پس از قتل «مرحب» مسلمانان حمله بردند و از جهودان بسى کشتند و امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) نیز جمعى از صنادید جهودان را بکشت، پس «داود بن قابوس» و «ربیع بن ابى الحقیق» و «عنتر» و «مره» و «یاسر» و «ضجیج» که تمام از صنادید و شجعان و ابطال یهود بودند یک یک به میدان حضرت علی(علیه السلام) در آمدند و هریک رجز خواندند و طمع در کشتن امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) نمودند آن حضرت یک یک رجزها را جواب داد و ایشان را با تیغ بگذارنید. پس از آن، آن شیر یزدان و امیر مردان تیغ در جهودان گذاشت و از چپ و راست ایشان را بخاک هلاک انداخت. چندانکه جهودان هزیمت شده راه قلعه پیش داشتند و آن حضرت از قفاى ایشان مى تاخت که ناگاه در گرمکاه حرب جهودى از میان انبوه جلادتى کرد و ضربت بر دست آن حضرت فرود آورد چنانکه سپر به زیر افتاد جهودى دیگر نیز دلیرى نمود آن سپر را بربود و بحصار در گریخت.
حضرت علی(علیه السلام) را از کردار او آتش خشم زبانه زدن گرفت، گویند آنگاه که خشم کردى موى بدن مبارکش سر از چشمه هاى زره بر آوردى.
بالجمله مانند هزبر غضبان از پس پشت جهودان حمله ور بگشت و ایشان به قلعه قموص گریختند، حضرت علی(علیه السلام) چون بکنار خندق
رسید بدان سوى جستن فرمود جهودان همدست شده به چالاکى دروازه قموص را به
بستند، آن حضرت با شمشیر کشیده به پاى دروازه آمد و بی توانى چنگ زد و آن در آهنین
را که هشتصد من یاسى و سه هزار من بمیزان میرفت، بگرفت و چنان جنبشى داد
که تمامت آن قلعه را لرزشى سخت افتاد بحدى که «صفیه» دختر «حى بن اخطب» از
فراز تخت بزیر افتاد و در چهره او جراحتى پدید آمد.
بالجمله آن در آهنین را به یک جنبش از جاى بکند و بر فراز سر برده بگونه سپر منقلب همی داشت و لَختى رزم بداد. جهودان که چنین دیدند به بیغوله گریختند، پس حضرت علی(علیه السلام) آن در را بر سر خندق قنطره کرد و خود در میان خندق بایستاد و چون آن خندق پهناور بود، اندر از گران تا گران را رسائى نداشت امیرالمؤمنین حضرت علی(علیه السلام) آن در را به یک سوى خندق می چسبانیده و لشکریان را فرمان میداد تا برفراز در انبوه میشدند، آنگاه در را بدان جانب می چسبانید تا بیرون شده در پاى دیوار قلعه جمع میگشتند. بدین گونه، جماعت را از خندق در گذرایند و در انجام این کار پاهاى مبارکش بر زمین نبود و سه روز بر آن حضرت گذشته بوده که گرسنه بود پس آن در را به چند ذراع دور افکند و این منقبتى است که عامه و خاصه نقل کرده اند و خود آن حضرت در روز شورا به آن احتجاج کرد و کسى انکار ننمود و حسان و دیگر شعراء آنرا بنظم در آوردند.